سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیه‌السلام ( مدح امام مجتبی)

شاعر : حسن اسحاقی
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
قالب شعر : مسمط

آن حور که در کوچه شکـستند پرش را            آن خـانـه کـه آتـش زده بـودنـد درش را

آن مرد که شمشیر به هم ریخت سرش را            چـشـمان حسن دید و شـنـیدم خـبرش را


پس داد پس از این همه ماتم جگرش را

از محرمِ نامحرم خود جان و تنش سوخت            تن شعله کـشید و همۀ پیرهـنش سوخت

تا دید برادر که دو چشم حسنش سوخت            فرمود که "لا یوم کیومک" دهنش سوخت

پس گـفت به او عـلت چـشـمان ترش را

شد قـصه هـمـان داغ که دیدند و شنیدیم            آن درد که بر شـانه کـشـیدند و شنـیـدیم

در شـعـلـۀ غـم تـشـنه دویـدند و شنـیدیم            بر آیـنـه شـمـشیر کـشـیـدنـد و شـنـیـدیـم

بخـشـید عـلـی از تن خود بیـشـتـرش را

مولای زمان خسته و بی‌تاب و توان شد            قاسم به عمو زل زد و قـلبش نگران شد

چون تیر که بی‌‌طاقت از آغوش کمان شد            دانست که هـنگـام سـپـر کردن جـان شد

تـغــیـیـر نــدادنـد نــظـرهـا نـظــرش را

مشغول غزل خوانی و دلداده و سرمست            شمشیر به رقص آمد و افتاد سر و دست

پس در دل لشگر زد و پرسید کسی هست            با دیدن او هر که رجز خواند دهان بست

آورد بـه یــاد هـــمــه رزم پــــدرش را

بگـذار نـپـرسـم چـه شـده در دل مـیـدان            بگـذار نـخـوانـم نـشـود خـیـمه هـراسان

بگذار نـگـویم که حـسین است پـریـشان            شیر حـسـنـش مـانـده و انـبـوه شـغـالان

رد می‌شوم از آنچه به هم ریخت سرش را

رد می‌شـوم و می‌رسـم آنجا که علـمدار            هی تیر پس از تیر سپس تیر و تکرار:

هی تیر پس از تیر سپس نیـزۀ بسیار...            بی دست زمین خورده و در خـندۀ اغیار

سـکـان سـمــاوات گـرفـتــه کـمـرش را

رد می‌شـوم و می‌رسـم آنجا که شتـابـان            شمـشـیر به دسـتـنـد هـمه‌ نامه نـویـسان

آشوب شد و همـهـمه دور و بر مهـمـان            سـوغـات بـرای هـمـه آورده بـه مـیـدان

دست و سـر و پـا و تن ایـثـارگـرش را

ناگـاه دل کــودک بــی‌تــاب خــبــر شـد            در چشم ترش کُون و مکان زیر و زبر شد

وا کرد دو تا دست و هم آغوش خطر شد            با دست به جنگ آمد و با دست سپر شد

تـقـدیـم عـمــو کـرد تـمــام جـگــرش را

آن حـور نـظــر کـرد تـن بـی‌کـفـنـی را            سلطان زمین خـوردۀ دور از وطـنی را

در خـاک بـلا یـوسـف بـی‌پـیـرهـنـی را            بـی سـر تن سـادات حـسیـنی حـسـنی را

آن حور که در کوچه شکـستند پرش را

پس دیـد که بر نـیزه نـشانـدند سرش را            بـا نـالـۀ جـانـسـوز صدا زد پـسـرش را

ای کـاش کـسی آب بـریـزد جگـرش را            پـایـان بـدهـد مــنـتــقــم او ســفــرش را

بـایـد کـه بـیـارنـد بـه زودی خـبـرش را

نقد و بررسی